واه چه دنیایی شده دنیای ما
در کنار هر خیابان عشق را
چون بساطی پهن کرده
می فروشند این زمان
وای از این نامردمان!عشق دیگر پیش پا افتاده است
هیچ قلب عاشقی در سینه یک شخص نیست
سینه ای با سینه ای همدرد نیست
شرم دارم بازگو سازم ولی
عاشقی دیدم که روی شیشه دکان قلب خود نوشت:عشق با نازلترین قیمت بیا حراج شد...!"
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یکدم درتوچشم من نخفت
این قدر با بخت خواب الود من لالا چرا
اسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
بزرگواری
وقتی پشت تلفن با عصبانیت بهش ناسزا می گفتم، فکر نمی کردم دارم پله های پشت سرمو خراب میکنم. روزها گذشت و گذشت تا یه روز با خوش رویی اومد و ضامنم شد، قدرت نگاه کردن تو چشاش رو نداشتم. با خجالت گفتم: دنیا خیلی کوچیکه بابت اون حرف ها معذرت می خوام؛ اما او لبخند زد.