این روزا تو فکر منه ،که ببرم از همه کس
دیگه ندم به آدما، عشقی رو حتی یه نفس
دیگه نمیخوام بخونم از عشق و حس آدما
حتی نمیخوام یه دفه،بگم از حس عشق و آه
هر جا رو دیدم یه دفه حتی ندیدم عشق پاک
هر کی میگفت که عاشقه، خودش رو کرده سینه چاک
هر کی میگفت دوست دارم شاید یه روزی راست میگفت
اما تو لحظه ی عمل دروغ میگفت یا راست میگفت؟
هر کسی از این آدما از چیزی فریاد میزنه
از بی کسی از تنهایی ،از حسرتاش داد میزنه
یا تنهایی تو غربته،یا بی کس و تو ظلمته
تو حسرت ِ یه عاشقه،یا دنبال شقایقه....
چرا رو نقاشی ها
بی خودی سایه می زنی
این همه حرف خوب داریم
حرف گلایه می زنی
اگه منو دوست نداری
اینو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگات
بهم کنایه می زنی
با ماه گفتگو کردم.
او به من گفت توهم به اندازه ی من تنهایی؟
من در پاسخ به او گفتم
من از اون ستاره ای که شب در یک آسمان غریب گم شده ست تنها ترم.
به حدی تنهام که نفس کشیدن برام مثله چشیدن طعم مرگ ست.
تنهایی من رو حتی او که عشقش در خون من جاریست نمی بیند.
ماه به من گفت منم تنهایم و بی صدا دراین تاریکی شب زنده ام.
به او گفتم تو تنها نیستی.
همه ی موجودات که در این سر زمین زندگی می کنند.
تو را می بینند با تو سخن می گویند.
اما من را هیچ کس جز درد نمی بیند.
هیچ کس جز اشک چشمانم دستانم را دردست نمی گیرد.
هیچ کس به طرفم نمی آید تا بگوید دردت چیست؟
از چه رنج می بری.
همه با لبخندی تلخ که به دردهایم افزوده می شود به من نگاهی می کنند.