قلمویم را بر می دارم و آن را مملو از جوهر عشق می کنم و از احساسم که تا عمق نگاهت جاریست می نویسم
این بار قلمویم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم از باران چشمهایم
این بار نیز جوهرم را خاکستری می کنم و برایت از آتش می نویسم آتشی که با شعله ی نگاهت آن را در دلم افکندی و با مشعل عشقت آن را سوزاندی
بار دیگر آن را به تاریکی شب می زنم و برایت از ترس می نویسم ترس از دست دادنت و ترس از شنیدن صدای خرد شدن قلبم
آن را از هوا پر می کنم و با تو از طوفان هایی که هر لحظه با نفسهایت در دلم بر پا می کنی می گویم
باران چشمهایم نمی تواند آتشی را که در دل افکندی خاموش کند و مشعلی که در دل بر افروختی هرگز دل تاریک شبم را نمی شکافد . پناه من در مقابل سیلاب عشقم باش هرچند که در آن غرقی بیش نیستم