ماری کوری:
نمیتوانید به ساختن دنیای بهتر امید داشته باشید؛ مگر آنکه تکتک افراد اجتماع پیشرفت کنند. به این منظور هر یک از ما باید علاوه بر اینکه به پیشرفت خود میاندیشد، در برابر عموم افراد بشر نیز احساس مسؤولیت کند. وظیفة ما این است که برای کسانی که میتوانیم، مفید واقع شویم.
خلیل جیبران:
دوستی همواره یک مسؤولیت شیرین است نه یک فرصت.
بیل کلینتون:
بیایید نه تنها برای خود و خانوادهمان بلکه برای کشورمان مسؤولیت بیشتری بپذیریم.
هرمان هسه
آنان که نمیتوانند مسؤولیت قبول کنند، به رهبر نیاز دارند و برای داشتن رهبر داد و هوار راه میاندازند.
چارلز دوگل:
مرد پر جربزه و قابل وقتی با بحران روبهرو میشود، به تکیهگاه فکر نمیکند؛ روش خود را تحمیل میکند، مسؤولیتش را میپذیرد و نتیجه کار را [پیروزی یا شکست] از آن خود میداند.
آرنولد توینبی:
به ما انسانها حق انتخاب دادهاند پس نمیتوانیم مسؤولیتها را به گردن خدا یا طبیعت بیندازیم. مسؤولیت خود ماست و باید خودمان به دوش بکشیم.
تونی رابنیز:
زندگی یک هدیه است: به ما حق ویژه، فرصت و مسؤولیت میدهد؛ باید به ازای آن، چیزی بازگردانیم و آن «خودِ اصلاحشده» ماست.
زیگموند فروید:
بیشتر مردم به آزادی علاقه چندانی ندارند چون آزادی مستلزم و متضمن مسؤولیت است و بیشتر مردم از مسؤولیت واهمه دارند.
دیوید گاور:
در تئوری اگر به انسان در برابر اعمالش مسؤولیت بدهید، در آن صورت حق انتخاب دارد که قبول کند یا نکند.
الیور نورث:
من آمدهام که مسؤولیت کارهایی را که کردهام بر عهده بگیرم. من مسؤولیت کاری را که نکردهام، نمیپذیرم.
جوسیا گیلبرت هولاند
مسؤولیت دوش به دوش قدرت و لیاقت [ظرفیت] حرکت میکند.
فرانک کرین:
مردم از هیچ چیز به اندازه مسؤولیت وحشت ندارند؛ با وجود این هیچ چیز به اندازه مسوولیت در دنیا باعث پیشرفت انسان نمیشود.
آنتونی رابینز:
مسؤولیت قبول کن، بگذار هرچه میخواهد پیش بیاید. هلن کلر
خوشبختی شکل ظاهری ایمان است ،تا ایمان و امید و سخت کوشی نباشد ،هیچ کاری را نمی توان انجام داد .
گوته
کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند.
سقراط
یک زندگی مطالعه نشده ،ارزش زیستن ندارد .
این شعر را دوست عزیزم برام فرستاده بود که به من خیلی لطف داره منم گذاشتمش اینجا
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.