عشق

مطلب- عکس- شعر

عشق

مطلب- عکس- شعر

به حرمت...

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !به حرمت بوسه هایمان !نه !تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ! رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی ...تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری ...و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ...ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ...و حتی ساده مثل سادگی هایم !

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !به حرمت بوسه هایمان !نه !تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ! رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی ...تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری ...و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ...ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ...و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ... کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم ! کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود ... کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ... رفتی و گریه هایم را ندیدی ... و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!! که چرا تو از راه رسیدی و شاه تک تک این ترانه ها شدی ؟!! ترانه هایی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی ! گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !اعتنا نکردی به حرمت ترانه هایی که تنها سهم من از چشمانت بود ! به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !خدانگهدار ... خدانگهدار ... خیلی بی وفا بودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد