عشق

مطلب- عکس- شعر

عشق

مطلب- عکس- شعر

اولین زمزمه های گلی و خانوم گل

             چند روزیست که قلبم میزبان طوفان های پی در پی بی قراری است و گرد و غبار عشق در گوشه گوشه ی آن خانه کرده و مجال نفس کشیدن را از من گرفته است !

اسیر چشمان جادوییت شدم و دل به نفس های ویرانگرت بستم ! هربار که پلک بر هم می زنی و یا هوای را به میهمانی وجودت دعوت می کنی دلم را دستخوش گرداب مرگبار عشق می کنی !

اینها را با دل دیده ام نه با چشم ! چشمانم تو را دیدند و زندانی قلبم کردند ! اکنون تورا با چشم نمی بینم زیرا که در قلبم هستی و با دلم نظاره گرت هستم !

 می خواهم ناگفتنی های دلم را به تماشای دلت بگزارم و تو را اسیر طوفان های دلم کنم تا که شاید گرد و غبارهای دلم در دل پاک تو جایی بیابند و مرا مهمان همیشگی قلبت کنی ! پس بنگر که برای چشمان پرسشگرت می نویسم...

تقدیم به او که دلم را طوفانی کرد

دل نوشته های ما

قلمویم را بر می دارم و آن را مملو از جوهر عشق می کنم و از احساسم که تا عمق نگاهت جاریست می نویسم

این بار قلمویم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم از باران چشمهایم

این بار نیز جوهرم را خاکستری می کنم و برایت از آتش می نویسم آتشی که با شعله ی نگاهت آن را در دلم افکندی و با مشعل عشقت آن را سوزاندی 

بار دیگر آن را به تاریکی شب می زنم و برایت از ترس می نویسم ترس از دست دادنت و ترس از شنیدن صدای خرد شدن قلبم

آن را از هوا پر می کنم و با تو از طوفان هایی که هر لحظه با نفسهایت در دلم بر پا می کنی می گویم

باران چشمهایم نمی تواند آتشی را که در دل افکندی خاموش کند و مشعلی که در دل بر افروختی هرگز دل تاریک شبم را نمی شکافد . پناه من در مقابل سیلاب عشقم باش هرچند که در آن غرقی بیش نیستم