خانه خراب تو شدم
به سوی من روانه شو
سجده به عشقت می زنم
منجی جاودانه شو
ای کوه پر غرور من
سنگ صبور تو منم
ای لحظه ساز عاشقی
عاشق با تو بودنم
روشن ترین ستاره ام
می خواهمت می خواهمت
تو ماندگاری در دلم
می دانمت می دانمت
ای همه وجود من
نبود تو نبود من
ای همه وجود من
نبود تو نبود من
توی یک دیوار خسته
توی یک دیوار سنگی
دوتا پنجره اسیرن دوتا خسته دوتا تنها
یکیشون تو یکیشون من دیوار از سنگ سیاهه
سنگ سرد و سنگ خارا
زده قفل بی صدایی
به لبهای خسته ی ما
نمیتونی که بجنبی
زیر سنگینیه دیوار
همه ی عشق من و تو مثل هر قصه ی دیوار
همیشه فاصله بوده بین دستهای من و تو باهمین تلخی گذشته شب و روزهای من و تو
کاش که این دیوارخراب شه
من و تو باهم بمیریم
توی یک دنیای دیگهدستای هم رو بگیریم
شاید اونجا توی دلها
درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون
دیگه دیواری نباشه...
چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو پس چرا نیستی پیشم؟ نگاه خیس تو کو؟ گوش گوش دوتا گوش ، یه دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو ، یادم تورا فراموش چوب چوب یه گردن ، جایی نری تو بی من! دق می کنم میمیرم ، اگه دور بشی از من دست دست دوتا پا ، یاد تو مونده اینجا یادت میاد که گفتی ، بی تو نمیرم هیچ جا من؟ من؟ یه عاشق، همون مجنون سابق...
اتل متل جدائی عروسکم کجایی؟ گاو حسن پریشون یه دل دارم پر از خون عشقم رفته هندستون خونم شده قبرستون یه عشق دیگه بردار یه دنیا غصه بردار اسمشو بذار بچگی تا آخر زندگی آچین و واچین تموم شد عمر منم حروم شد !! آرامش یعنی اینکه : همیشه ته دلت مطمئن باشی توی سینه کسی که دوستش داری یک خونه ی گرم داری یکى غم رابه کوى وخانه اش بیگانه میداند یکى غم را ندیم و مونس و همخانه میداند نصیب ماعجب طرفه حدیثى شد در این سودا زحسرت،غم دل اندر سینه را بیگانه میداند نمی خوام قلب تو باشم که با هر اتفاقی بشکنم... می خوام روح تو باشم که تنها لحظه مرگ از تو جدا شم... میگن غروب جمعه آدم دلش میگیره میگن ماهی بی آب تو خشکی زود میمیره میگن که گریه مرد،نشون ضعف اونه میگن آدم نباید به انتظار بمونه بازم غروب جمعس بازم دلم گرفته تنگ طلای بی آب از ماهی جون گرفته بازم یه مرد که داره هق هقاشو میشماره تک تک لحظه هاشو به انتظار میسپاره آقا گذشت جوونی گریه تا کی پنهونی؟ رسمشه اینجاییم ما...رفتی خودت مهمونی می گن صدقه بلا رو دور می کنه ... می دونی من چرا صدقه نمی دم ... چون نمی خوام ازمن دور بشی بلا... گر قصاب روزگار تکه کند قلب مرا... می نویسم روی هر تکه از آن نام ترا یکی بود، یکی نبود، اون که بود تو بودی، اون که تو قلب تو نبود من بودم یکی داشت، یکی نداشت، اون که داشت تو بودی، اون که جز تو کسی رو نداشت من بودم یکی خواست، یکی نخواست، اون که خواست تو بودی، اون که نخواست از تو جدا شه من بودم یکی گفت، یکی نگفت، اون که گفت تو بودی، اون که دوستت دارم رو جز به تو به هیچ کس نگفت من بودم یکی رفت، یکی نرفت، اون که رفت تو بودی، اون که جز تو دنبال کسی نرفت من بودمعشق چیست؟(قسمت دوم)
زندگی بدون عشق مثل استفاده از تنفس مصنوعی است.
عاشق شدن، دوست داشتن نیست
بسیاری مردم با کشش و جذب به همدیگر مواجه شدند اما از آن ببعد شادتر زندگی نمی کنند چرا؟ چون بیشتر آنها کشش را با معنی عشق اشتباه گرفتند.
در مورد عشق مطالب زیادی وجود دارد اما این مطلب در اینجا صحیح تر به نظر می رسد. بیایید توضیحی در مورد عشق دهیم. وقتی کسی را دوست دارید ارزش زیادی برای آن شخص قائلید چون انتخابی کرده اید و برای افزایش این علاقه و عشق راههایی را پیشنهاد می کنید. همچنین آسایش و پیشرفت را در بالاترین الویت انتخاب دوست و عشقتان قرار می دهید. بله این یک انتخاب است و نیاز به جمع آوری اطلاعاتی دارید که نیاز به صرف زمان دارد. پس دلایل و چیزهای زیادی بعنوان اولین نشانه عشق وجود ندارد.
اگر چه در این نمونه منظور از پیشنهاد راهکارهایی از سوی شما به این معنی نیست که فداکاری کنید یا از ابتکارات و تجارب دیگران محروم بمانید. اکثر مردم «عشق ورزیدن» را به همراه «کمک از تجارب دیگران» بیان می کنند. اما روانشناسان آشنا با رفتارهای انسانی، فهمیدند که «عشق ورزیدن» معنای دیگری دارد. زمانی که عشق می ورزید زندگی و شادی را بالقوه تجربه می کنید.
از اینرو کسانی که عشق به دیگران می ورزند، باارزش ترین هدیه ای که می بایستی ارائه دهند: شادی، فهم و عشقشان برای زندگی است. برای دیگران این چیزها باارزش تر از پول است، و هنوز آنها مایل به عشق ورزیدن بطور رایگان و آزاد هستند. پس اتفاق عجیبی می افتد. با عشق ورزیدن، زندگی دیگران را با شادی، سرزندگی و فهم یا درک که بخشی از وجود آنهاست، پر می کنند. زمانی که همه این چیزهای خوب زندگی شخص را ارتقا داد، شخص آن احساسات را بروز می دهد، شادی تولدی نو می بخشد که می تواند بین هر دو آنها تقسیم شود. بنابراین با عشق ورزیدن، مردم به طور غیرارادی عشق را دریافت می کنند، ولو اینکه آنها با این قصد و غرض عشق نورزیده باشند.
چرا ما به عشق نیاز داریم؟
«بزرگترین چیزی که تا کنون یاد گرفته ایم عاشق بودن و عشق ورزیدن است.» نات کینگ، میلز دیویس.
از لحظه ای که متولد شده ایم و حتی قبل از آن، طبیعت برای ما زمینه عشق ورزی مادر را فراهم آورده است. بدون آن عشق، زنده ماندن ما غیر ممکن بنظر می رسد. عشق مادر مترادف مراقبت، حمایت و پرورش کودک است. ارتباط ما با «مادر» اولین درک ما از عشق است. همانطور که در جریان زندگی پیشرفت می کنیم یاد می گیریم که عشق به معنی حفظ و مراقبت از آسایش خودمان است.
عشق خالص مادر نشانه ای از عشق زیستن است، عشقی که هدفی جز زنده ماندن ندارد. بعضی مردم می خواهند که از این نوع عشق در روابط و مراحل دیگر زندگی خود مثل سنین بلوغ نیز داشته باشند. یکی از دوستان من بیان می کرد که مادرش به او گفته هر وقت زنی را پیدا کردی که مثل مادر به تو عشق بورزد، همچون مادری که وجود و زندگی اش را نثار فرزندش می کند، فوراً با آن زن ازدواج کن. دوستم نزدیک به 50 سال دارد و هنوز ازدواج نکرده است.
عشق مادر ذاتاً یک طرفه است، گذشته از دریافتهای جانبی که دارد، ولی عشق بخشیدن او یک طرفه است. اما در تصور متعارف از عشق، طرفین متقابل، بخشیدن و دریافت عشق را تقسیم می کنند. همه می دانیم در روابط بهره برداری، هر دو شریک بهمدیگر نیاز دارند، «بهره بردار» نیاز به کسی دارد که از او بهره برداری کند و «وابسته» نیاز به بهره برداری دارد. در چنین روابطی وابستگی متقابل تا وقتی که طرفین وجود داشته باشند، ادامه می یابد. برخلاف روابط مادر و بچه که این روابط نابرابر است.
همراهی و یاری
بدیهی است که همراهی نیاز اساسی در زندگی است، انسانها همیشه نیاز به همراه و یاور را ابراز می کنند. افراد حداقل نیاز به یک فردی دارند که صمیصیت و ارزشهای مهم زندگی را با آنها تقسیم کنند.
همچنین مردم نیاز به دریافت چیزهایی دارند که به افراد ارزش دهد، چیزهایی که خوشی و شادی ببخشد، چیزهایی که بتوانند دوست داشته باشند و در نهایت دلیلی برای زندگی به افراد دهد. دیده ایم افرادی که کسی را برای دوست داشتن ندارند و حقیقتاً خود را تنها می بینند، حیوانات یا گیاهانی را در منزل خود نگه داری می کنند. بخاطر داشته باشید که یک گیاه سالم با اینکه می تواند سموم را از هوا جذب کند و هوای سالمی را در اختیار قرار دهد اما به تنهایی نمی تواند زندگی خوبی را به ارمغان آورد.
عشق چیست ؟ ( قسمت سوم)
زندگی بدون عشق مثل نفس کشیدن با تنفس مصنوعی است.
آیا عشق همیشگی است؟
دی بای 33 ساله جمع کننده اعتبار برای شرکت کشتیرانی، اخیراً به رابطه 3 ساله اش پایان داد.«از لحظه ای که با جری آشنا شدم، فهمیدم که او راه درست را پیدا کرده اما تجربه به من آموخت که با هوشیاری اقدام کنم. بعد از 4 ماه از آشناییمان، تصمیم گرفتم برای اولین بار عقایدم را اصلاح کنم، جری همان شخصی بود که من از یک انسان توقع داشتم. ما 3 سال با یکدیگر شاد بودیم و جری مدام می گفت وقتی راضی و خوشنود می شوم که شخصی را بیابم که زندگی وموجودی مان را با هم تقسیم کنیم.
ما شغلهای مختلف را با هم مرور کردیم، به تعطیلات رفتیم، حتی به سینما رفتیم، زندگی راحتی با هم داشتیم، اما به چند دلیل هرگز فکر ازدواج را نمی کردم. ما بخشی از روز در باره آشنایی مان صحبت کردیم، اما با اینکه جری موضوع ازدواج را پیش کشید ولی من احساس کردم هنوز آمادگی ندارم. جری خواست روابطمان را به سطح بعدی بکشاند اما من حس کردم در همین حد راحت ترم. او برایم ترسیم کرد که این نوع روابط همیشگی و پایدار نیست. این مسأله مرا ترساند چون واقعاً او را دوست داشتم اما می دانستم که آمادگی ازدواج ندارم.
زمانی که متوجه شدم جری واقعاً می خواهد ازدواج کند اتفاق عجیبی افتاد. من شروع به نارضایتی روابطمان کردم، مسائلی که دوست نداشتم بیان کردم برخی هیجاناتم را از دست دادم و خواستم که فقط یار و همراه او باشم. گویا بعد از همه لطف و خوبیهایی که او به من کرده بود من در روابطم با او سهل انگاری کرده بودم. من حس کردم شایستگی او را ندارم و سرانجام توافق کردیم که راهمان را از هم جدا کنیم، ولو اینکه با از دست دادن او تنها راه عشق من به او از دست می رفت.
الان 4 سال از زمانی که روابط من و جری پایان یافت می گذرد و من هنوز نفهمیدم چه اتفاقی بین ما افتاد. من افراد دیگر را دیده بودم اما تا زمان نزدیکی من و جری این حس را تجربه نکرده بودم. دوستانم می گفتند من هنوز آمادگی ازدواج را ندارم شاید هم درست می گفتند. در روابطم با جری حس کردم باید خودم باشم ما همدیگر را دوست داشتیم و با هم زندگی کردیم بدون اینکه قید و بندی به هم داشته باشیم (حداقل این چیزی است که من حس کردم). زمانی که او ازدواج را جدی گرفت من بیشتر از یک یار به او نگاه نمی کردم و اما اگر کس دیگری قصد پیوند وعلاقه به من را داشته باشد احساس پشیمانی کرده و زخم من دهان باز خواهد کرد.»
آیا شما فکر می کنید این رابطه عشقی درست بود؟ بعضی ها می گویند یک اشتباه بود و چون دی بای و جری بدرستی با هم سازگار نبودند نبایستی این ارتباط از ابتدا شروع می شد.
اما باید گفت این رابطه موفق بود چون هر دو شریک 3 سال از زندگی شان ازهمدیگر بهره بردند و معنای عشق را دریافتند. کسی می گفت اگر یک لحظه در زندگی می توانید شادی واقعی را داشته باشید، آن لحظه را بقاپید و غنیمت شمارید چون شادی واقعی به آسانی یافت نمی شود.
عشق یک نهاد زنده است، اگر خاموش و متوقف شود می میرد. سرزنده بودن به معنی حرکت به سمت جلو ست و رفتن به جایی که سفر زندگی شما را می برد.عشق تنها وقتی می میرد که دوباره در شکل متفاوتی متولد شود. شاید دی بای و جری حرکت کردند تا عشق را در جای متفاوتی بیابند، اما آنها خود را همیشه با این مطلب تسلی می دهند که لااقل یکبار عشق را بین خود تقسیم کرده اند.