عشق

مطلب- عکس- شعر

عشق

مطلب- عکس- شعر

راز رهایی

آنگاه که اشک از چشمانت میریزد میفهمی که چقدر دلت گرفته است! آنگاه که گریه هایت نا تمام است میفهمی که چقدر دنیا بی وفا است! یک تنهایی و یک سکوت خالی ، این سهم من است در این شب مهتابی! در آینه مینگرم و به چشمهای خیسم میخندم ، آهی میکشم،  درون خودم فریادی میکشم!  دلم گرفته و با من غریبگی میکند ، راز درونش را فاش نمیکند ، ای داد بر تو ،  به فریادم گوش کن ای دل!  آنگاه که از دلت نیز  دلگیری ، زانو به بغل گرفته ای و غمگینی ،  اینهمه زیبایی های دنیا را نمیبینی ، تنها اشکهای خودت را میبینی ،  اینهمه ستاره درخشان در آسمان را نمیچینی و تنها آن ستاره کم نور را  مال خودت میدانی ، باید بشینی و ببینی که اگر اینگونه دلگیر باشی ،  با شادی بیگانه ای و با غم همنشین!  چه فایده دارد اگر لبخند بر روی لبانت بنشیند ، اما از این زندگی پوچ بخندی!  چه فایده دارد اگر شاد باشی ، اما شادی تو ، از پایان یک روز سیاه باشد!  چه فایده دارد اگر دلت نسوزد اما  هنوز خاکستر غمها در دلت حتی با یک نسیم ،  دوباره شعله ور شوند!  غمها را از دلت دور کن ، آب سردی بر روی خاکستر غمها بریز و  دلت را سرشار از طراوت و شادی کن!  اینجا خط پایان زندگی نیست ، اینجا آغاز یک پرواز است ،  پرواز از جایی که ماندن درآنجا سزاوار تو نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد