خسته ام از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی
حس می کنم از راه دور
خسته ام از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی
حس می کنم از راه دور
شبحی چند شب است مونس جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
امشب به نیت همه دل ها شعری برای چشم تو می خوانم
هرگز مرا دوست نخواهی داشت تنها حقیقتی است که می دانم